محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات لوبیا و خواهرش

مسافرت

بیب بیب بیب بیب برید کنار ما اومدیم ما برگشتیم  باکلی  خاطره تو تعطیلات عید فطر قراربود بریم مسافرت که دو روز بتاخیر افتاد و روز پنج شنبه راهی یه مسافرت کوتاه شدیم  انیس دختر خاله جونم باهامون همراه شد دایی اینا هم قرار بودباهامون بیان ولی نشد که بیان دیگه صبح روز پنج شنبه 5نفری راهی همدان شدیم واسه صبحونه توی راه موندیم  اینجا  بیشتر از همه مون معین جون کیف کرد تند تند سنگ برمیداشت توی آب مینداخت شیطونک مامانی عاشق آب وآب بازیه شاهدی بر ادعا   تو مسافرت کافی بود یه حوض ویه چشمه ی آب ببینه چنان ذوق می کرد گل پسری که حیف مون میومد پاشو تو اب نزاره اینجا هم پارک...
14 مرداد 1393

دومین احیا

مامان دورت بگرده پسمل قشنگم از وقتی بدنیا اومدی این دومین باری بود که توی احیا شرکت می کردی  سال گذشته با اینکه هنوز یه سالت نشده بود مامانی سحری درست کرد وخواهر وبرادرام رو دعوت کردیم تا شب 23ماه رمضان رو احیا بگیریم وامسال مامان گلم (مامان بزرگت )یه شب احیارو بعهده گرفت وشب 19رمضان همه رو دعوت کرد ومراسم احیا رو خونه مامانم برگزار کردیم این بهترین روشی که من مامان با یه وروجک بتونم هم مراقب بچم باشم وهم بدون مزاحمت برای دیگران توی مراسم احیا شرکت کنم ایشاله توی این شب پرفضیلت همه حاجت روا بشن دوستای عزیز توی این شبای نورانی  مارو هم دعا کنید
14 مرداد 1393
1